بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

عبور از سنگلاخ

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

«هیچ چیز خوبی بعد از دو نیمه‌شب اتفاق نمی‌افتد»

نویسنده: نرگس نجفی مقدم

زمان مطالعه:3 دقیقه

«هیچ چیز خوبی بعد از دو نیمه‌شب اتفاق نمی‌افتد»

«هیچ چیز خوبی بعد از دو نیمه‌شب اتفاق نمی‌افتد»

در یکی از نیمه‌شب‌هایی که می‌خواستم از صبحش دنیا را تغییر بدهم، فهمیدم این‌بار واقعا باید چیزی را تغییر بدهم. تغییری که از دگرگونی‌های بعدی جلوگیری کند و دایره‌ی امن زندگی‌ام را مختل نکند. هیجانات و انرژی متحول‌کردن دنیا را هر صبح با صدای آلارم گوشی خفه می‌کردم اما آن صبح به‌خصوص با همیشه فرق داشت. با انرژی مضاعفی میان دیوارهای شیشه‌ای، در مقابل چشم‌هایی که نمی‌دیدند و گوش‌هایی که نمی‌شنیدند و قوانینی که هر اقدامی را در نطفه خفه می‌کردند، گیر افتاده بودم. هربار که می‌خواستم حرفی بزنم، بهت و ناباوری‌های جدید در دهانم چپانده می‌شد و من باز مصرانه و نامفهوم نطق می‌کردم. می‌خواستم کاری بکنم. نه از آن‌هایی که فاصله‌ی شدن‌ونشدنشان یک خواب شبانه است. می‌خواستم به انگیزه‌ی همه‌ی آنچه تا آن موقع شنیده بودم و باورشان داشتم، از اعماق آدمیت کاری بکنم. اما قفل درب عوض شده بود. پاکت نامه‌ها باز نشد. سخن‌وری‌ها با لایه‌ای از بی‌تفاوتی یا شاید ترس روبه‌رو شد. وقتی صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم؛ دیدم یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی. از آن‌موقع کم کم انرژی تازه‌یافته‌ام از سر انگشتانم پایین لغزید. به قول کامو: «از تو چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبنده‌ای نداشتم. حتی امروز فکرت در ذهنم با رنج آمیخته‌است. اما با تمام این مرارت‌ها، صورتت برای من هنوز خوشبختی‌ست، خود زندگی‌ست.»

 

صورت «تغییر» برای من همان «زندگی‌»ست. تغییری که در راه بقا ناکام ماند، امروز تبدیل به تغییر مسلک شده یا تلاش می‌کنم که بشود. «تغییر هم می‌تواند تغییر کند؟» به‌هرحال باید کاری کرد تا زنده ماند. نه شعارگونه؛ بلکه واقعا بايد کاری کرد. هرکاری که حس زنده‌بودن بدهد. وقتی فریاد بلند از میان حصارهای شیشه‌ای راه به بیرون پیدا نکند، نامه‌ها بدون پاک‌نویس در سالنامه‌ی تاریخ‌گذشته می‌مانند و سخنرانی‌‌ها زیر دوش حمام قرائت می‌شوند و در نهایت زندگی راه خودش را روی نخ باریکی پیدا می‌کند؛ مرزی بین میل به تغییر و پذیرش بسته‌بودن دست‌ها.

 

اینجا رنج تلاش‌های بی‌ثمر فقط از ناتوانی نیست؛ از دیده‌نشدن خود مفهوم کار هم است. اینجا همان نقطه‌ای است که احتمالا همه‌ی آدم‌ها علی‌رغم میل باطنی‌شان دیگر کاری نمی‌کنند. اما کاری‌نکردن هم کار است؛ چیزی شبیه سکوت از سر پرحرفی. سکوتی تحمیلی مثل لبخند ماسیده‌ی روی لب وقتی کسی دست درازشده‌ات را نمی‌فشارد.

 

اما این سکوت تهی نیست. آن موتور محرک نمی‌تواند که خاموش بماند. یا بايد روبه‌جلو برود، یا با حرکت درجا خودش را مستهلک کند. این درجازدن‌ها را نمی‌شود تا هميشه ادامه داد. بالاخره بذرهای درخاک‌مانده، پرنده‌های در قفس و رودهای پشت سد؛ یک روز سر برمی‌آورند حتی اگر هیچ‌کس منتظر آمدن آن‌ها نباشد. حتی اگر هیچ‌کس متوجه آن‌ها نشود. حتی اگر ساعت از دو نیمه‌شب گذشته باشد.

نرگس نجفی مقدم
نرگس نجفی مقدم

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.